عید غدیر و عیدی
فاطمه جون الان با یاد آوری سال پیش عمیقا درک کردم که زمان چقدر سریع میگذره پارسال مثل امشب با مامان جون و بابایی رفتیم گوشاتو سوراخ کردیم یادش بخیر و اما امسال هم بابایی هر دومونو خجالت داد و بهمون عیدی داد و همین امشب رفتیم برات هدیه زمستونی خریدیم دست گل بابایی مهربون درد نکنه و اما اولین طیف خریدای زمستونیت هم چند روز قبل صورت گرفت و مابقی به بعد و سر فرصت ایشالله و بازم دست بابایی درد نکنه من میخوام از همین تریبون این عید بزرگ رو به دختر گلم همسرعزیزم و خانواده هامون تبریک بگم ...
نویسنده :
مامان افسانه
23:12